
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس
به دلش اندر آید ز هر سو هراس
بازدید : 324 | تاریخ : چهارشنبه 10 آبان 1402 زمان : 22:42 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
>
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس
به دلش اندر آید ز هر سو هراس
بازدید : 324 | تاریخ : چهارشنبه 10 آبان 1402 زمان : 22:42 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را بـه ده برد تا بـه او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
ان دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید آیا بـه زندگی ان ها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد بـه آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و ان ها ستارگان را دارند.
حیاط ما بـه دیوارهایش محدود میشود اما باغ آن ها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو بـه من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.
بازدید : 308 | تاریخ : سه شنبه 9 آبان 1402 زمان : 3:13 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
نمیدونم چرا دخترای امروزی از سایز كله شون راضی نیستند !
حتماً باید یه قابلمه یا زود پزی ؛ چیزی بذارن زیر روسری شون تا
سرشون بشه اندازه گنبد امامزاده داود …
بازدید : 375 | تاریخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 زمان : 17:18 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
-توی رستوران، لیوان رو بر عکس گذاشته بودند روی میزحیف نون می ره می نشینه سر میز، میگه:“این چه لیوانیه که سر نداره؟!”بر عکسش می کنه، می گه:“چه جالب! ته هم نداره!”
بازدید : 555 | تاریخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 زمان : 5:44 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
ﺩﻩ ﻣﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻃﻨﺎﺏ ﺗﺤﻤﻞ ﻭﺯﻥ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻭﻗﻒ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﻧﮑﻨﻢ ... ﻣﻦ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
بازدید : 625 | تاریخ : شنبه 3 ارديبهشت 1401 زمان : 8:37 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |