>

عسل فان چت|❣️|محبوب فان چت - صفحه 2
loading...
سرویس سایت سایت ویستابلاگ بزرگترین سرویس ارائه خدمات سایت نویسی حرفه ای در ایران

عسل فان چت|❣️|محبوب فان چت

عسل فان چت|⚖️⚽️❣️|عسل چت|فان چت|محبوب فان چت

طوطی

عسل فان چت|❣️|محبوب فان چت

حیف نون می ره اداره پلیس، می گه: اومدم بهتون بگم طوطی ام گم شده. ماموره با تعجب می گه: ولی فکر نکنم ما بتوانیم طوطی شما را پیدا کنیم. حیف نون می گه: نه اصلاً دنبالش هم نباشین. من فقط اومدم بهتون بگم که اگر تصادفاً اونو پیدا کردین، بدونین که من با عقاید سیاسیش موافق نیستم!!! به هر کسی که فحش بده، نظر شخصی خودشه!

بازدید : 171 تاریخ : جمعه 17 آذر 1402 زمان : 5:06 نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت

کمک

عسل فان چت|❣️|محبوب فان چت

طرف توی دریا داشته غرق میشده، بلند بلند فریاد میزده: كمک، کمک، من شنا بلد نیستم.. حیف نون هم با زن و بچش داشته از اونجا رد میشده، میگه: واقعا که! می بینید بچه ها؟ من تا الان هرچی داشتم خرج شماها کردم و پولی برام نموند که برم کلاس شنا ثبت نام کنم و شنا یاد بگیرم.. اما تا حالا شده که یک بار، حتی یک بار لب به گله باز کنم و پیش عالم و آدم داد بزنم که من شنا بلد نیستم؟ مرد باید یه کم تودار باشه!!

بازدید : 152 تاریخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 زمان : 19:02 نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت

خرید

عسل فان چت|❣️|محبوب فان چت

عسل، سیب زمینی، شلغم، باقالی، خیار؛ این پیامک همسر گرامی به منه که اول به عسلش نگاه کردم فکر کردم یه اس ام اس عاشقانه است ولی چهارتای بعدیش کاملا به فحش می خورد. فقط مونده بود یه شیر سماور و اگزوز خاور هم به لیست خرید اضافه کنه

بازدید : 256 تاریخ : يکشنبه 5 آذر 1402 زمان : 5:42 نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت

بخشش

عسل فان چت|❣️|محبوب فان چت

زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .

در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.

وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.

در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!
هر بار که او کلوچه‌ای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.

وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”
مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!...

زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.
وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچه‌اش، دست نخورده مانده .

تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچه‌اش را از کیفش درنیاورده بود

بازدید : 327 تاریخ : جمعه 3 آذر 1402 زمان : 4:37 نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت
ارسال نظر برای این مطلب

صفحات سایت
تعداد صفحات : 3
آمار سایت
  • کل مطالب : 35
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 189
  • بازدید ماه : 210
  • بازدید سال : 302
  • بازدید کلی : 24061
  • آخرین نظرات
    کدهای اختصاصی
    x
    با سلام آدرس چت روم عوض شده است براي ورود روي عکس زير لطفاکليک کنيد

    محبوب فان چت|❣️|عسل فان چت

    با تشکر مديريت محبوب فان چت