هزاران سال پیش پادشاهی در شهری زندگی می کرد. مردم او را دوست داشتند، زیرا به نیاز های آن ها خیلی خوب پاسخ می داد. در انتهای هر ماه مردمی را به قلمرو پادشاهی اش دعوت می کرد تا در مورد کار آن ها جویا شود.
این پادشاه چیزهای زیادی ساخته بود. هر سال هم قلعه های زیادی می ساخت که هرکدام بهتر از قبلی بودند و مردم هم به شدت به او افتخار می کردند.
یک روز این پادشاه با خودش فکر کرد که امسال بهترین قلعه و کاخ را می سازم تا خیلی در آن راحت باشم و تعدادی از مردم را هم در آن جا می دهم و کاری می کنم که ایالت های دیگر هم از آن لذت ببرند. روز بعد یک طراحی عالی برای یک کاخ کامل در ذهنش انجام داد.
بعد از این که کار طراحی را نهایی کرد، آن را به سازندگان سپرد. در عرض یک ماه این کاخ کامل که رویای پادشاه بود آماده شد. سپس افراد معتبر و ثروتمند را به قلمرو پادشاهی اش دعوت کرد تا نظر آن ها را در مورد این کاخ بپرسد.
یکی از این مردان که به مهمانی دعوت شده بود، گفت: ” حقیقتاً باور نمی کنم؛ این قلعه به شدت عالی است اما یک روحانی در گوشه ای ساکت ایستاده بود. پادشاه تعجب کرد که چرا ساکت است. در حالی که همه در مورد کاخ صحبت می کردند. سپس به سمت این مرد روحانی رفت و گفت: ” لطفاً توهم چیزی بگو، چرا ساکت هستی؟ آیا کاخ من عالی نیست؟ ”
مرد روحانی با صدای خیلی آرام پاسخ داد: “پادشاه عزیز کاخ بسیار قوی و محکم است و همیشه باقی می ماند. این کاخ زیباست اما کامل نیست، زیرا افرادی که در آن زندگی می کنند روزی می میرند و هیچ کدام زندگی ابدی ندارند. کاخ تو برای همیشه پابرجا خواهد بود اما مردمی که داخل آن هستند، نه. به خاطر همین بود که ساکت ماندم. انسان با دست خالی متولد می شود و در نهایت می میرد. ” پادشاه از مرد روحانی به خاطر جملات هوشمندانه اش تشکر کرد و دیگر سعی نداشت که کاخ بهتری بسازد.
کشتی های تفریحی کیشبازدید : 506 | تاریخ : جمعه 12 آبان 1402 زمان : 9:16 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |