خرید اینترنتی پارچ، بطری، لیوان و ماگ سرامیکی
بازدید : 885 | تاریخ : سه شنبه 30 آبان 1402 زمان : 1:27 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
>
خرید اینترنتی پارچ، بطری، لیوان و ماگ سرامیکی
بازدید : 885 | تاریخ : سه شنبه 30 آبان 1402 زمان : 1:27 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
فواید و مزایای تزریق چربی به بیکینی
بازدید : 154 | تاریخ : شنبه 27 آبان 1402 زمان : 2:48 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
فواید و مزایای تزریق چربی به بیکینی
بازدید : 154 | تاریخ : جمعه 26 آبان 1402 زمان : 4:28 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
دختر تهرونيه به دوست پسره ترکش ميگه
اگه دوستم داري بايد خرجم کني
پسره از اون روز تا حالا رفته خر جمع کنه
بازدید : 162 | تاریخ : پنجشنبه 25 آبان 1402 زمان : 16:29 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
ربست!
زد روی ترمز. با خستگی پرسید: کجا؟
بهشتزهرا.
با خودش فکر کرد: «اگه داداش باهام راه بیاد و بازم ماشینش رو بهم بده، با دو سه شب مسافرکشی تو هفته، شهریه این ترمم جور میشه.»
پایش را روی پدال گاز فشرد. ماشین پرواز کرد. اتوبان، بیانتها به نظر میرسید. در گرگ و میش آسمان، رویایی دراز پلکهایش را سنگینتر کرد. صدای پچپچ مسافرهای صندلی عقب، مثل لالایی نرمی در گوشهایش ریخت.
یکباره صدای برخورد جسمی سنگین، او را از خواب پراند. ناخودآگاه ترمز کرد. مثل کابوسزدهها، از ماشین بیرون پرید. وسط جاده، پسری همقد و قواره خودش، مچاله افتاده بود و هنوز نیمی از گلهای رز و مریم را در دست داشت.
.
.
.
.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد
بازدید : 312 | تاریخ : يکشنبه 21 آبان 1402 زمان : 17:07 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
ضایعات را کجا بفروشیم؟
بازدید : 188 | تاریخ : جمعه 19 آبان 1402 زمان : 8:06 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
ای آتش سودای تو خون کرده جگرها
بر باد شده در سر سودای تو سرها
بازدید : 279 | تاریخ : دوشنبه 15 آبان 1402 زمان : 8:13 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
جراحی زیبایی صورت برای رسیدن به چهره ی ایده ال
بازدید : 527 | تاریخ : يکشنبه 14 آبان 1402 زمان : 8:41 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
در هندوراس، یک خانم ۱۶ ساله کف در دهانش ایجاد شد و خانوادهاش سریع او را به بیمارستان رساندند اما دیر شده بود و پزشکان در بیمارستان، مرگ وی را تایید کردند. یک روز پس از تشییع جنازه و خاکسپاری او، شوهرش به کنار قبر او رفت و در کمال تعجب صدای کوبیدن و فریاد از درون تابوت شنید. وقتی اعضای خانواده سعی کردند او را نجات دهند، خیلی دیر شده بود. او برای بار دوم مرد و مجبور شدند تابوت را دوباره دفن کنند
ترفند های امنیت در phpبازدید : 585 | تاریخ : شنبه 13 آبان 1402 زمان : 3:04 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |
کشتی های تفریحی کیش
بازدید : 498 | تاریخ : جمعه 12 آبان 1402 زمان : 9:16 | نویسنده : عسل فان چت|⚖️⚽️❣️||محبوب چت|محبوب فان چت |